- ۹ اسفند ۱۴۰۲
- يک نظر
- 1,646 بار
- – پ +
- مشاوره تحصيلی
کنکور چگونه خواهد بود؟ اگر سؤالها سخت باشد چه کنم؟ نکند از مباحثی سؤال بیاید که من به آنها مسلّط نیستم؟ اگر تا زمان برگزاری کنکور نتوانم همۀ مباحث درسی را بخوانم چه؟ اگر نتوانم از پس سؤالها بربیایم، چه رتبهای میآورم؟ آیا در رشتهای که دوست دارم، قبول خواهم شد؟ اگر سر جلسۀ آزمون حالم بد بشود چه؟ امتحانات نهایی را چطور خواهم داد؟
هیچ دقت کردهاید که در طی روز، چند بار به این سؤالها و موارد مشابه آنها فکر میکنید؟ آیا در کلاس درس و از زبان همکلاسیهایتان بارها جملاتی مشابه آن چه گفته شد، نشنیدهاید؟ آیا میدانید که سؤالهایی از این دست، شما را در حلقۀ نگرانی نگه میدارد؟ حلقه نگرانی، حلقه بسیار بزرگی است و شامل تمام چیزهایی میشود که در زندگی خود نگرانشان هستید؛ در واقع، زندگی ما در دو حلقۀ اصلی جریان دارد. نگرانیهای ما دربارۀ آینده، سلامتی، مشکلات تحصیلی، شغلی یا خانوادگی در حلقۀ نگرانی قرار میگیرد، و در مقابل این حلقه، حلقه دیگری وجود دارد که حلقۀ نفوذ نام دارد و شامل تمام اموری است که میتوانید در موردشان کاری انجام دهید. جهت مطالعه مقاله نگرانیهای دوران کنکور به ادامه مطلب مراجعه فرمایید.
در مشکلات و سختیها، رسانههای گروهی، ما را به سوی تمرکز بر حلقه نگرانی سوق میدهد، ولی این فقط انرژیمان را صرف نگرانی و غصه خوردن میکند؛ اما افرادی که میخواهند بر زندگیشان اثر بگذارند، بیشتر بر حلقه نفوذ تمرکز میکنند، و در نتیجه، باعث رشد حلقه نفوذشان میشوند؛ حتی ممکن است که سرمشق دیگران نیز بشوند.
شما نمیتوانید تصمیمات و شرایطی را که دست شما نیست، تغییر دهید، اما میتوانید، نحوۀ پاسخ خودتان و احساسی را که نسبت به آن موقعیت دارید، با انجام کارهای تحت کنترلتان تغییر دهید.
وقتی از نقاط ضعف خودتان یا دیگران گله دارید، و وقتی به مشکلات محیط و اوضاع و شرایطی که نمیتوانید نقشی در آنها داشته باشید، توجه میکنید، در حلقۀ نگرانی قرار دارید.
افراد موفق، تلاشهای فکری و جسمی خود را صرف حلقه نفوذ میکنند و به اموری میپردازند که میتوانند دربارهشان کاری بکنند، اما افراد واکنشی، تلاش خود را به سمت و سوی حلقه نگرانی معطوف میکنند و به نقاط ضعف سایر افراد و مشکلات محیط و اوضاع و شرایطی که نمیتوانند در تحت اختیار خود بگیرند، توجه میکنند. حلقه نفوذ سرشار از «بودن»ها، و حلقه نگرانی سرشار از «داشتن»هاست؛ برای مثال، فردی که در حلقۀ نفوذ است، هنگام روبرو شدن با مشکلات میگوید: «میتوانم صبور باشم و با بررسی جوانب امر، راهکاری بیابم» و فردی که در حلقۀ نگرانی است، میگوید: «اگر فرصت بیشتری داشتم، اگر پول بیشتری داشتم، گرفتار نمیشدم»؛ در واقع، هرگاه میاندیشیم که مشکل بیرون از ماست، خود آن اندیشه، مشکل اصلی است.
اجازه دهید که با چند مثال، حلقههای نفوذ و نگرانی را بیشتر توضیح دهیم:
* علی در خانوادهای متشنج زندگی میکرد. او میگوید: «در نوزده سالگی متوجه شدم که جار و جنجالهای پدر و مادرم افزایش یافته است. در بیست و یک سالگی بالاخره آنها از هم جدا شدند. در آن موقع، احساس وظیفۀ زیادی میکردم و آرزوی کمک کردن به آنها و آشتی دادن آن دو را داشتم. پدرم را نصیحت میکردم که با مادرم آشتی کند، اما او به من میگفت که با انجام این کار، شخصیت خود را لگد مال میکند. مادرم را به بازگشت دوباره به زندگی مشترک با پدرم ترغیب میکردم، اما او نیز میگفت: نمیتوانم دوباره به این مرد اعتماد کنم. من مدتهای زیادی گریه میکردم؛ زیرا یکی از مهمترین کانونهای زندگیام نابود شده بود. به خودم میگفتم: «چرا این اتفاق برای من افتاد؟ چرا من یک خانوادۀ صمیمی و کانونی گرم ندارم؟ اگر در خانوادهای دیگر متولد شده بودم (مثلاً خانوادۀ دایی یا عمویم) چقدر خوشبخت می شدم!»
دوست خوبی داشتم که در سختیها یاور من بود. یک روز او به من گفت: «تو باید از نگرانی و آه کشیدن و رویا بافتن دست بکشی. این مشکل تو نیست، این مشکل والدین توست. آنها هر کدام بیش از قبل، به حمایت و محبت تو احتیاج دارند.»
در آن لحظه فهمیدم که من قربانی این شرایط نیستم و شرایط دست من نیست، اما میتوانم برای خودم کاری بکنم؛ بنابراین، شروع کردم به دوست داشتن پدر و مادرم و حمایت از آنها، و از جانبداری از یکی از آنها اجتناب کردم. در آغاز، بیطرفی من برایشان سخت بود، اما کم کم این موضع خنثی مرا پذیرفتند. من برای زندگی آیندهام سعی کردم از این تجربه درس بگیرم و کوشش کردم که ضعفهای والدینم را در نظر بگیرم و سعی کنم که آن ضعفها را تکرار نکنم و اینگونه روی انجام آن کاری که از دستم بر میآید تمرکز کنم.»
* ادیسون در سنین پیری، پس از کشف لامپ، یکی از ثروتمندان آمریکا به شمار میرفت و درآمد سرشارش را تمام و کمال در آزمایشگاه مجهزش که ساختمان بزرگی بود، هزینه میکرد. این آزمایشگاه، بزرگترین عشق پیرمرد بود. هر روز اختراعی جدید در آن شکل میگرفت تا آماده بهینه سازی و ورود به بازار شود؛ اما نیمههای یک شب، از اداره آتشنشانی به پسر ادیسون اطلاع دادند که آزمایشگاه پدرش در آتش میسوزد و حقیقتاً کاری از دست کسی بر نمیآید و تمام تلاش ماموران فقط برای جلوگیری از گسترش آتش به سایر ساختمانهاست. آنها تقاضا داشتند که موضوع به نحو قابل قبولی به اطلاع پیرمرد رسانده شود.پسر با خود اندیشید که احتمالاً پیرمرد با شنیدن این خبر سکته میکند؛ بنابراین، از بیدار کردن او منصرف شد و خودش را به محل حادثه رساند و با کمال تعجب دید که پیرمرد در مقابل ساختمان آزمایشگاه، روی یک صندلی نشسته است و سوختن حاصل تمام عمرش را نظاره میکند!
پسر تصمیم گرفت که جلو نرود و پدر را آزار ندهد. او میاندیشید که پدر در بدترین شرایط عمرش به سر می برد.
ناگهان پدر سرش را برگرداند و پسر را دید و با صدای بلند و سر شار از شادی گفت: پسر! تو اینجایی؟! میبینی چقدر زیبا است؟! رنگ آمیزی شعلهها را میبینی؟! حیرتآور است! من فکر میکنم که آن شعلههای بنفش، به خاطر سوختن گوگرد در کنار فسفر به وجود آمده است! وای! خدای من! خیلی زیباست! کاش مادرت هم اینجا بود و این منظره زیبا را میدید! کمتر کسی در طول عمرش امکان دیدن چنین منظره زیبایی را خواهد داشت! نظر تو چیست پسرم؟!
پسر حیران و گیج جواب داد: پدر! تمام زندگیات در آتش میسوزد و تو از زیبایی رنگ شعلهها صحبت میکنی؟! چطور میتوانی؟! من تمام بدنم میلرزد و تو اینجا خونسرد نشستهای؟!
پدر گفت: پسرم! از دست من و تو که کاری بر نمیآید. ماموران هم که تمام تلاششان را میکنند. در این لحظه بهترین کار، لذت بردن از منظرهای است که دیگر تکرار نخواهد شد. در مورد آزمایشگاه و باز سازی یا نو سازی آن هم فردا فکر میکنیم؛ الآن موقع این کار نیست. به شعلههای زیبا نگاه کن که دیگر چنین امکانی را نخواهی داشت.
در این مثال، آتش سوزی غیر قابل کنترل بوده و در حلقۀ نگرانی است، اما آنالیز زیبایی شعلهها در حلقۀ نفوذ است، و در نهایت، توماس ادیسون به یاری همین روحیه، سال بعد مجدداً در آزمایشگاه جدیدش مشغول کار شد و در همان سال، یکی از بزرگترین اختراع بشریت، یعنی ضبط صدا، را تقدیم جهانیان نمود. آری او گرامافون را درست یک سال پس از آن واقعه اختراع کرد!
* مریم، داوطلب آزمون سراسری سال گذشته، تا بهمن ماه، آنگونه که باید، درس نخوانده بود و وقتی بهمن ماه به فکر درس خواندن افتاد، وحشت از حجم درسهای نخوانده آنقدر او را نگران کرد که بیشتر شبهایش به گریستن و اظهار ناراحتی میگذشت و مدام میگفت: «ای کاش میتوانستم به تیر ماه برگردم تا به جای وقت تلف کردن، درس بخوانم!» گاهی نیز کادر مدرسه را متهم میکرد که برنامهریزی درستی نداشتهاند و برای همین او نتوانسته است به درسهایش برسد، و البته خانوادهاش نیز متهم بودند که شرایط و وسایل آرامش و آسایش او را در خانه برای مطالعهاش فراهم نکردهاند. او که ایمانی به تواناییهای خود و امکان پیشرفت کردن، نداشت، مدام دنبال راههای جنبی که برخی از آموزشگاههای آزاد تبلیغ میکردند، میرفت تا طبق گفتۀ آنها بتواند، بدون مطالعه دقیق و لازم، به نتیجه مورد نظرش دست یابد، و در نهایت نیز رتبهاش در آزمون سراسری، بسیار بدتر از تصوراتش گردید و نتوانست در هیچ یک از رشته محلهای با آزمون پذیرفته شود.
میخواهیم بگوییم که خودتان را در مقابل مشکلات، از زاویهای در نظر بگیرید که بتوانید کاری را انجام دهید؛ وگرنه غر زدن و ناله و شکایت کردن، چیزی را بهتر نمیکند.
لطفاً همین الان، نگرانیهای خودتان را روی برگهای بنویسید و ببینید که کدام یک در حلقۀ نگرانی (جایی که نمیتوانید کاری برایش انجام بدهید و باید بپذیرید) قرار دارد و کدام یک در حلقۀ نفوذ (جایی که میتوانید با اقدام، تلاش و تجسم خلاق، کاری برایش انجام بدهید) قرار دارد. بعد از دستهبندی کردن نگرانیهایتان، هر جایی را که نمیتوانید کاری برایش انجام بدهید و از عهدهتان خارج است، در لیستتان خط بزنید و دیگر نگرانش نباشید، و هر جایی را که میتوانید کاری هر چند کوچک برایش انجام بدهید، در لیستتان مشخص کرده و در آن مورد، اقدام کنید و مطمین باشید که همۀ ما مسؤول زندگی خود هستیم (قابلیت پاسخگویی داریم) و میتوانیم با کوشش در راه هستی خویش (آنچه هستیم) به طرزی مؤثر بر اوضاع و شرایط خود تاثیر بگذاریم.
وقتی از نقاط ضعف خودتان یا دیگران گله دارید، و وقتی به مشکلات محیط و اوضاع و شرایطی که نمیتوانید نقشی در آنها داشته باشید، توجه میکنید، در حلقۀ نگرانی قرار دارید
هرگاه میاندیشیم که مشکل بیرون از ماست، خود آن اندیشه، مشکل اصلی است
به به چ زیبا !!!!!!