تاملند

پست تبلیغاتی

پست تبلیغاتی

آغاز موفقیت در نخستین گام

گاهشمار زندگی یک کنکوری از نگاه یک معلم

 

 

مهر ماه

اولین جلسه کلاس دانش‌آموزان سال چهارم است. 30 دانش‌آموز که گوش تا گوش کنار هم نشسته­اند و در چشم­های همه آنها نور امید و اطمینان به چشم می‌خورد، انتظار قریب به اتفاق آنها قبولی در رشته‌های پزشکی، دندانپزشکی، داروسازی یا فیزیوتراپی و چند رشته در همین حدود است؛ به عبارت دیگر، همه آنها مایلند که رتبه سه رقمی یا در نهایت هزار و خرده‌ای بیاورند تا بتوانند در رشته مورد علاقه‌شان پذیرفته شوند. با توجه به تجربه سال‌ها تدریس  به آنها می‌گویم  که چه راه سختی در پیش دارند و اینکه از همین امروز باید با جدیت درس بخوانند، کوتاهی نکنند و به مدیریت زمان به عنوان یک اصل مهم و حیاتی توجه کنند. درباره درسم هم به آنها می‌گویم که برای آنکه تا زمان برگزاری آزمون سراسری به دوره این درس هم برسند باید هفته‌ای چند صفحه  و چند ساعت درس بخوانند.  همه با  تکان دادن سر تاییدم می‌کنند و چند نفری هم  یکی دو سؤال دارند  و عنوان کتاب‌های تست و کمک آموزشی مرتبط  با درسی را که تدریس می‌کنم، می‌خواهند.

 
آبان  ماه 
می‌گویم : پس چه شد؟ مگر قول ندادید که همراه با من جلو بیایید؟ مگر نگفتید که امسال از کوتاهی خبری نخواهد بود؟ پس چرا از نخواندن و نتوانستن حرف می‌زنید؟
جمله‌ام تمام نشده، داغ دلشان تازه می‌شود و می گویند که وقت کم می‌آورند و هیچ کس آنها را درک نمی کند و هر  معلمی می‌خواهد که به درس او بیشتر توجه کنند و اینکه بعضی روزها تا ساعت 4 بعد از ظهر کلاس دارند و ….
حرف‌ها برایم تازگی ندارد؛ بهانه‌های هرساله بچه‌هاست. توی دلم می‌گویم خوب قرار هم نیست که همه اینها رتبه عالی بیاورند. درست است که آرزوی همه آنها همین است، اما در عمل تعداد انگشت شماری از بین همین دانش‌آموزان با انگیزه تلاش لازم را برای کسب رتبه سه رقمی خواهند داشت.
لبخند می‌زنم و سرم را به نشانه تایید تکان می‌دهم و می‌گویم: فقط تلفن و کامپیوتر و موبایل را کنار بگذارید تا ببینید که چقدر زمان بیشتری برای مطالعه خواهید داشت.
یکی از بچه ها با شیطنت می‌گوید: آینه را فراموش کردید خانم‌! روی آینه را هم باید بپوشانیم!
 
 
اسفند 
هر روز یکی دو نفر سراغم می‌آیند و از برنامه شان می‌گویند؛ اینکه تا حالا آن طور که باید درس نخوانده‌اند، اما از این به بعد حسابی درس خواهند خواند، و اینکه هدفشان قبولی در یک رشته خوب است و آیا اگر از حالا روزی 13 ساعت درس بخوانند، موفق می‌شوند.
اینکه اگر فلان درس را نخوانند و در عوض بهمان درس را حسابی بخوانند، رتبه خوبی کسب می‌کنند؛  اینکه چطور تمرکز کنند تا فکرشان هنگام مطالعه به هزار جا نرود و حواسشان پرت نشود، و  اینکه برای تعطیلات نوروزی چه برنامه‌ای داشته باشند تا بیشترین بهره را ببرند؛ درس‌های پایه را بخوانند یا سال چهارم را، عمومی بخوانند یا تخصصی، فقط درس بخوانند یا کنارش تست هم بزنند، و….
 
 
اردیبهشت
کمتر نشانی از آن چهره­ های مصمم و مطمین  دیده می‌شود. بعضی از آنها درصدهایشان را در آزمون‌های آزمایشی نشانم می‌دهند و می‌گویند با اینکه یک ماهی «بکوب» خوانده‌اند رتبه‌شان  چندان بهتر نشده است. یکی دیگر درباره مهندسی معکوس و شیوه‌های تست زنی بدون  خواندن سؤال و فقط براساس گزینه ها می‌پرسد و می‌خواهد بداند که تا چه حد می‌تواند به آنها اعتماد کند. دیگری می‌گوید که اصلاً مضطرب نیست و خیلی هم خیالش راحت است؛ چون تصمیم گرفته است که برای سال آینده آماده شود و امسال فقط به عنوان یک تجربه  در آزمون سراسری شرکت کند.
عده‌ای از بچه‌ها هم درباره سمینار فلان مدرس کنکور، کلاس‌های جمع‌بندی  و تست زنی خانم … یا آقای … و سی دی‌های تبلیغاتی بهمان مؤسسه سخن می‌گویند و در فکر ثبت‌نام در این سمینارها که قیمت‌های نجومی نیز دارند، هستند تا شاید این سمینارها اطلاعات لازم را به آنها تزریق کنند و راه چند ساله را یکشبه طی نمایند.
 
 
مرداد 
«این حق من نبود»؛ چند روزی است که این عبارت را بیشتر از هر چیز دیگر می‌شنوم؛ داوطلبانی که با به یادآوردن رتبه‌شان اشکشان جاری می‌شود یا خشمگین می‌شوند و با درماندگی، آرزوها و امیدهایشان را بر باد رفته می‌بینند؛ دانش‌آموزانی که امیدشان رشته پزشکی بود و اکنون مطمین نیستند که در رشته‌های کارشناسی هم در شهر محل سکونتشان  پذیرفته می‌شوند یا خیر.
جوانانی خسته که این عدم موفقیت را تقصیر برنامه‌ریزی نامناسب مدرسه، کوتاهی معلم‌ها، نامفهوم بودن کتاب‌های درسی، دشواری آزمون سراسری، حوزه نامناسب  و خلاصه همه چیز و همه کس می‌دانند و البته در این وسط خودشان کمترین اشتباه را مرتکب شده‌اند و کمترین تقصیر را دارند؛ بخصوص که یک ماه آخر را خیلی درس خوانده‌اند یا اگر هم خیلی نخوانده‌اند مال این بوده است که برنامه خوبی نداشتند و نمی‌دانستند که چه باید بخوانند و چه تستی را بزنند.
بیشتر نقش یک گوش شنوا را برایشان بازی می‌کنم. می‌دانم که این روزها بیشتر می‌خواهند یک نفر شنوای درد دل‌هایشان باشد و نمی خواهند کسی اشتباهاتشان را به آنها یادآوری کند؛ اما  ناخودآگاه یاد روزهایی می‌افتم  که چقدر نگرانشان بودم و چقدر برای اینکه وقتشان را صرف دیدن فلان سریال تلویزیونی می‌کنند، با دوستانشان به گردش و تفریح می‌روند و در مدرسه، خودشان را درگیر حرف و سخن‌های بی‌ارزش می‌کنند، دغدغه ذهنی داشتم.
خوب می‌دانم که لازمه جوانی، انجام این تفریحات است، اما بارها به آنها گفته بودم  که شما باید مثل یک ورزشکار المپیک رفتار کنید؛ ورزشکاری که خود را برای شرکت در مسابقات المپیک آماده می‌کند، برای یک هدف متعالی حاضر است بسیاری از تفریحاتی را که همسن و سالان او دارند، کنار بگذارد و وقتش را صرف تمرین‌های سخت و سنگینی کند تا او را آماده شرکت در این مسابقات رقابتی و نفس‌گیر می‌سازد. شما هم باید بسیاری از تفریحات هم سن و سال‌های خود را کنار بگذارید تا در المپیک کنکور موفق شوید و رتبه‌تان بهتر از دیگرانی  شود که همانند شما دانش‌آموزانی خوب و کوشا هستند، اما تمرین‌های لازم را برای حضور در این مسابقه پر رقیب نکرده‌اند.
 
 
شهریور
زمان اعلام اسامی پذیرفته شدگان آزمون سراسری نزدیک است. گهگاه بچه‌ها زنگ می‌زنند و می‌پرسند که من فکر می‌کنم آنها در چه رشته‌ای یا چه دانشگاهی قبول می‌شوند و آیا احتمال دارد که تا انتخاب پانزدهم یا سی‌ام قبول شوند، و من هر بار متذکر می‌شوم که پیش‌گو نیستم و پذیرش آنها در یک رشته محل به ده‌ها امر بستگی دارد و هیچ کس به طور قطع نمی‌تواند  به آنها بگوید که در چه رشته‌ای پذیرفته خواهند شد؛ مگر اینکه رتبه‌شان، یک رتبه یک رقمی یا دو رقمی بسیار خوب باشد  تا بتوانند به طور یقین در هر رشته محلی  که انتخاب کرده‌اند، پذیرفته شوند.
و باز مجبورم شنوای گله‌‌هایشان باشم و شاهد این باشم که به جای پذیرفتن مسؤولیت آنچه کرده‌اند، معترض باشند.
این روزهای باقی مانده تا اعلام اسامی نهایی پذیرفته شدگان، خوب است که یک بار کلاهمان را قاضی کنیم و به مرور گذشته بنشینیم و ببینیم که: آیا ما نیز مثل رتبه‌های برتر آزمون سراسری از روز اول ( حداقل از سال اول دبیرستان ) خوب درس خوانده‌ایم؟ آیا هیچ وقت کار امروز را به فردا نینداخته‌ایم؟ آیا سر کلاس شش دانگ حواسمان به درس و گفته‌های معلم‌ها بود؟ آیا درس خواندن و حل تکلیف‌ها اولین گزینه انتخابی ما بود یا از سر سیری و بی‌حوصلگی بعضی از تکالیفمان را انجام می‌دادیم؟ آیا در کلاس درس به فکر تکه انداختن و خوشمزگی کردن و خنداندن دوستانمان بودیم یا می‌خواستیم که همه نکته‌های درسی را بفهمیم و بعد از کلاس درس خارج شویم؟! آیا پیش نیامد که سر کلاس تنقلات بخوریم و ذوق کنیم که معلممان رویش به تخته بود و متوجه نشد؟!
به قول یک دکتر روان‌شناس: «متاسفانه بسیاری از جوانان  فکر می‌کنند که موفقیت، قدم آخری است که برمی‌دارند؛ اما باید این واقعیت را بپذیرند  که موفقیت با اولین قدم شروع می‌شود. می‌توان مسافری را مثال زد که هدفش رفتن به شمال است، اما به اشتباه جاده‌ای را که به شرق می‌رود انتخاب می‌کند؛ چنین فردی با اشتباه کردن در همان اول مسیر به هدف خود نخواهد رسید. جوانان نیز اگر قدم اول را اشتباه بردارند، احتمال اینکه گام‌های بعدی را هم به اشتباه بردارند، زیاد است و در نهایت به مقصود خود هم نخواهند رسید.»
 
 
ورزشکاری که خود را برای شرکت در مسابقات المپیک آماده می‌کند، برای یک هدف متعالی حاضر است  بسیاری از تفریحاتی را که همسن و سالان او دارند ، کنار بگذارد و وقتش را صرف تمرین‌های سخت و سنگین کند. شما هم باید بسیاری از تفریحات هم سن و سال‌های خود را کنار بگذارید تا در المپیک کنکور موفق شوید

ارسال دیدگاه

0

  عضویت  
اطلاع از

تبلیغات متنی