تاملند

پست تبلیغاتی

پست تبلیغاتی

مقاله و کارگاه انگیزشی + توصیه هایی برای دوران جمع بندی

مقاله و کارگاه انگیزشی + توصیه هایی برای دوران جمع بندی

کاری از علیرضا افشار

 

ای کاش می شد ، روزگار را از سرنوشت ؛ البته بازهم فرقی نمی کرد ، چون ما بازهم همین گونه می شدیم ؛ این را از هزار و یک بار قول و قرار شب های یاس و ناامیدی و در خلوت تنهایی هایم فهمیدم که چندین و چند فرصت هم برای من همان خواهد شد که قبلا بوده .

گستاخی های من در حق همه مثل قطاری هست که از ریل خارج شده ، ممکنه آزاد باشه ولی راه به جایی نمیبره. ی جور بیخودی زندگی میکردم ولی فکر می کردم در آینده تغییر می کنم و درست میشم ولی چون همون آدم قبلی بودم ، آینده برام عینا کپی میشد و دیالوگ تغییر من بازم تکراری میشد .

حرف نابجاییست ولی کاش میشد اول دید و بعدا شد .

آن وقت حتما دیگرکسی بیراهه نمی رفت و همه انتخاب ها صحیح بود  ؛ آن وقت حتما” همه موفق بودند …

میگن به بزرگی در دوران اوج گفتن آرزوت چیه ؟ مکثی کرد و پاسخ داد آرزو می کنم ای کاش اشتباهات گذشته را نداشتم تا سریع تر به هدف می رسیدم ، لختی طول نکشید که بزرگ حرفش را کامل کرد و گفت ، می دانم اگر اشتباهی نداشتم ، الان در این جایگاه نبودم و در واقع من همه موفقیت خودم را مدیون اشتباهات گذشته ام هستم که همانند پله های ترقی به من کمک کرد تا رشد کنم .

حالا میفهمم که پدربزرگ چرا می گفت تا وقتی گیاه آب طلب نکرده از سیراب شدن لذت نمیبره .

نمی دونم فشردن کلیدهای کیبورد و سیاه مشق هایم برای شما نیز اتلاف وقت هست یا خیر

من اشرف مخلوقاتم ، از بچگی اینگونه به سرمان فرو کردند … اما الان ابتر مخلوقات  اصغر مخلوقات و اصلا هرچی تو بگی هستم .

خیلی باید احمق باشی که بدونی ولی دوباره اشتباه کنی ، که روح و روانت داغون کنه ولی بازم مثل معتادها منفعل و تنبل بشینی و نظاره گر گذر زمان باشی .

زندگی ام پر شده از استرس و اضطراب ، هنوز هم نمی دونم چرا اینجوری شدم و هنوز به کسی نگفتم .

 ولی خب احتمالا نزدیکانم بزودی متوجه پژمردگی من خواهد شد .

 

چند روزی پیش سالنامه (ایام جوانی ها) سال 84 پیدا کردم ، ند خط یادگاری بداهه .

 شاید وقتی پیش تر ها تو موقعیت الان تو بودم این رو نوشتم و با خدا حرف زدم و کم کم آروم شدم . بخوان شاید خوشت اومد .

“”اگرباز میدادی ای رب فرصتی … من چه ها می کردم

اگر باز میدادی ای رب رخصتی … من چه ها می کردم

بده فرصت ، بده رخصت … منم محتاج و درمانده

تنم کن خرقه ی درویش و لیک اما به من ده اندکی اندیشه ی درویش

منم محتاج و درمانده

به من ده اندکی اندیشه ی درویش

خدایی تو ، سزاوار ثنایی تو ، کریمی تو ، حکیمی تو ، رئوف و مهربانی تو ، حول احوال و حالی تو

تو کاری کن ، تو کاری کن

منم محتاج و درمانده

به من ده اندکی اندیشه ی درویش

در آن حالات بد مستی … ندانستم که تو هستی

به کیف و لذتش ماتم … کنون دارم ، تو می دانی

خدایا ، خدایا

بده بگذر به من این عمر بیهوده

به من ده ساعتی درشب که چون در شب همه خفتند ، من بی کس که بیدارم

بجای می پرستیدن … سر به مهر کربلا آرم

به روی تربت پاکش فرود آمد پیشانی ، شروع شد عشق بازی

 تو هم گفتی مگر مستی ؟

در آن حالات روحانی … در آن ساعات عرفانی

به تو گفتم منم آری… منم آری  منم مستم

منم مست گل و سجاده و تسبیح ، منم مست عبادت ، مست این تسبیح””

 

دو ماه پایانی تا کنکور 

احماقه هست ولی باید اعتراف کنم که من چقدر در مقابل تغییرات مقاومت کردم . تغییری که مطمئنم می تونست زندگی ام از این رو به اون رو کنه و منو از اینجایی که هستم بالاتر بکشه ؛ اما متاسفانه باید الان در دنیای واقعی خودم باشم و بپذیرم که نپذیرفتن تغییر من در گذشته الان باعث تحمیل این شرایط بد شده ؛ اما حداقل تو ده ها کتابی که خواندم و حرف هایی که شنیدم ، گفتن که شرایط سخت ، خودش فرصت و امکانات و زمینه سازی برای رشد خیلی از آدم های این دنیای خاکی بوده و شاید هم هست . درسته آقای مشاور ؟

من : بله که درسته … دقیقا خواستم خودت به همین برسی .

 فقط کافیه متوجه بشی که چجوری اون آدم درجه یکه اگر جای تو بود این اوضاع درست می کرد . اعتقاد وقتی بهت تلنگری میخوره و حس می کنی داره روی تو اثر مثبتش میذاره ، بدون بخونه و ایراد بنی اسرائیلی و معطلی ، هر چی زودتر بری سراغ کار و استارت بزنی . بهانه چجوری بخونم نیار ، چیکار کنم نیار ، آخرش چی میشه و چه رتبه ای میشه رو نیار ، خودت فقط ، فقط خودت اگر چند قدم برداری متوجه میشی که راه برات داره روشن میشه . درست میشه چراغ جلوی دوچرخه های قدیمی که دینام اون متصل به یکی از چرخ های دوچرخه هست و اگر حرکت کنی بهت نور میده و راه برات روشن میکنه … ولی موقع دوچرخه سواری رکاب نزنی …تعادلت بهم میخوره و ریسک افتادن زیاده ؛ پس تو این هرچقدر می تونی سریع تر رکاب بزن ، چون سوار بر اسب شرنوشت میشی و افسارش به دست میگیری .

حتما تا حالا برات پیش اومده که چیزی رو از ته دلت و باهمه وجودت بخوای / آرزویی که بند بند وجودت حتی ی لحظه داشتن اونو فریاد میزنه / همون آرزویی که قلبت بخاطرش می تپه و به امید رسیدن بهش هر روز از خواب بیدار میشی و …

حالا یک سوال ؟ ! بهای رسیدن به این هدف چقدر هست ؟ ساعتی چند میگیری اگه قرار باشه قیدش بزنی ؟

منظورم خوب فهمیدی و از این بعد قراره تو کالبد اون آدم بهترینه و اون کنکوری که همیشه آرزوش داشتی زندگی کنی … ولی نه حرکت و تلاشی که بعد از چند روز پنچر و منفعل بشه …

باید دریایی باشی که اگر کسی هم خواست با حرفش سنگ به طرفت پرت کنه ، سنگش غرق بشه و نه اینکه تو متلاطم بشی .

 تو برو جلو ، من از پشت هواتو دارم … و خدا هم هدایت مان کند به سمت صراط مستقیم انشالله .

 

 

 

کاش میشد این حرف ها روی سنگ حک کنم ، من از این لحظه فقط :

همه حواس ، انرژی و احساساتم را درکنارهم و برای حرکت نهایی محیا می کنم تا بتونم بهترین ها بسازم و

در جهت یاری و کمک به هم وطنانم گام بر می دارم .

مشت خودم گره می کنم و با همه وجود خالصانه بخدا توکل کرده و زندگی جدیدم را آغاز می کنم .

و کلام آخر اینکه دنیا پر از انسان هاست ، مادامی که آنها در حال جنبش و تکاپو می بینی ، نترس که دیر شروع کرده ای ، نترس که نکنه بهشون نرسی و دیگه خیلی دیر شده باشه ؛ مطمئن باش شب همه چیز خاموش مشه … از هیاهوی خیابان ها و مردم گرفته تا صدای سوت کارخانه ها و ….

اما فقط تک ستاره های آسمان هستند که میان ظلمات باقی می ماند و این همون فرصت طلایی برای پیشرفت تو هست .

اگر اعتقاد پیدا کردی که میشه ، یعنی دیگه میشه … این حرف تو ی کاغذ زیبا بنویس و زیر امضا کن و قول بده دیگه فردا ، پس فردا به این موضوع دوباره فکر نکنی و تو خط باشی . معنی خط حالا چیه ؟ این رو تو کارگاه اخیر گفتم .

 

 

ارسال دیدگاه

2
0

1 نظرات جدید
1 پاسخ به نظرات
0 دنبال کنندگان
 
بیشترین واکنشها به نظر
داغترین موضوع نظر
2 نظر نویسندگان
  عضویت  
جدیدترین قدیمی ترین بیشترین رای
اطلاع از
اصغر

میخوام بدونم که استاد گرامی ( جناب آقای افشار ) به نظرات دانش آموزان هم توجه میکنند یا خیر؟

میکائیل

در سایت خودشون سوال بذار
alirezael.ir

تبلیغات متنی