تاملند

پست تبلیغاتی

پست تبلیغاتی

بیش از ۴۰۰۰ ساعت فرصت باقیست !!

بیش از 4000 ساعت فرصت باقیست !!

مقاله انگیزشی از جناب علیرضا افشار

 

آیا فکر می کنی با فرار از موقعیت ناخوشایندی که برای خودت در این شش ماه ساختی از شر اون خلاص میشی ، بی خبر اینکه به هرکجا بری ، با همان وضع روبرو خواهی شد . مگه نمی دونی زندگی یک چرخ دوار هست  ؛ اگر از سد مشکل و امتحانی حالا مثل کنکور نگذری ، اون حتما ی جای دیگه و ی جور دیگه ای گریبان گیرت میشه و امتحان تجدیدی ها ازت دوباره میگیره و اگر تو بازم بخوای فرار کنی … سه ، صفر باختی ؟ ؟ !!

چند وقت پیش در باغ تیمارستان ، با جوانی برخورد کردم که سراسر گیج و منگ کنار من روی نیمکت نشست و به او گفتم : چرا اینجا هستی ؟ با با حیرت به من نگاه کرد و گفت : سوال بی ربطی پرسیدی ولی بهت جواب میدم . پدرم با من نسخه ای دیگر از خودش به وجود آورده و عمویم نیز همین کار کرده است. مادرم مرا تصویری از تصویر ممتاز پدر خود می داند . خواهرم از شوهر دریانوردش خواست تا مرا نمونه ای از خود بارآورد . برادرم فکر میکرد که من باید مثل او یک ورزشکار خوب شوم . معلمانم هم ، استاد فلسفه ، موسیقی و ریاضی همین تصمیم را گرفتند و هریک مرا بازتاب شغل و زمینه خود می دیدند ؛ برای همین اینجا آمدم که عقل بیشتری پیدا کنم و خودم باشم .

 

 

 

بنظرت چند درصد ما آدم ها تو شیارهای زندگی گم شدیم و گیج و مبهوت بین بودن و نبودن داریم زندگی می کنیم ؟  چقدر با حرف های مایوس کننده دیگران در مور کنکور انقدر به خودمون شک کردیم که باید راهی تیمارستان بشیم ؟ کاری با درصدش حالا نداشته باش ، به خودت نگاه کن … اینجوری هستی یا نه ؟

مثل یهودی ، ” چنانچه کوشش کنم مثل او باشم ، پس کی مثل من خواهد شد . “

تصمیم گرفت سیگار کشیدن را ترک کند ، زیرا متوجه شده بود که مدتی است به محض پخش شدن دود سیگار در فضای اتاق ، طوطی شیرین سخنش به سرفه می افتد . طوطی را پیش دامپزشک برد که مبادا دود سیگار به طوطی صدمه ای زده باشد . دامپزشک طوطی را معاینه کرد و گفت : بیمار نیست ، فقط سرفه های خودت را تقلید می کند .

به قول مولوی : این جهان کوه است و فعل ما ندا …… سوی ما آید نداها را صدا

چیزی که داره من و تو رو اذیت میکنه آئینه عملکرد خودمون هست . این طور نیست ؟

اما ما اغلب میل به مقاومت داریم و معتقدیم همیشه ایجاد تغییر سخته ؛ طبق قانون سوم نیوتون هم هرچه بیشتر فشار بیاریم ، فشار و رنجش بیشتری متقابلا” احساس می کنیم . اما وقتی اونها رو در آغوش بگیریم و حتی از مشکلات مون تشکر کنیم که دارن بستری رو فراهم می کنند تا ما با کسب تجربه یک سطح پیشرفت کنیم ، اونوقت مشکلات بطور بالقوه ای به هدایا و نعمات بدل میشن و تنش ها و انرژی منفی از ما دور میشه .

 

زمان بس کند میگذره برای آنهایی که در انتظارند .

بس تند میگذره برای آنهایی که می ترسند .

بس کوتاه برای آنهایی که سرخوشند .

و بس طولانی میگذره برای آنهایی که در اندوهند ؛

اما ابدیست برای آنهایی که عاشقند .

 

کاش میشد عاشق بود … عاشق مسیر و نه مقصد .

کاش میشد بهشت ندیده آدم خوبی بود ، کاش میشد بی دلیل امروز دست به ی تغییر کوچیک زد و یک درجه تفاوت به وجود آورد . !

 

کاش میشد ی تندباد هم از جانب کانزاس این طرف ها بیاد و دروتی و توتو قصه منو بلند کنه و ببره اون بالاها به شهر زمرد … آخر قصه یادت میاد که جادوگر شهر زمرد همون شعبده باز قلابی دهکده دروتی اینا از آب در اومد ولی مترسک عقل ، مردآهنی قلب و شیر جرات پیدا کردند . جادوگر شهر زمرد هرگز وجود نداشت اما فرشته خوب شمال به آنها نشون داد که چون در مسیر بودن پیشاپیش با آرزوی خودشون رسیدند .

دلت نمیخواد یکبار دیگه بچه بشی و حقایق عمیق کودکانه ات قبول کنی ؟

 

آیا تو مسیر بودن ارزش امتحان رو نداره ؟

میگن در بحبوحه جنگ جهانی اول خوف و حشت همه جا رو فرا گرفته بود ، سربازی متوجه شد که صمیمی ترین دوستش در سنگری زیر بارانی از گلوله و آتش گرفتار شده . از فرمانده اش درخواست کرد اگر ممکن هست نزد دوستش برود و او را به پشت خط برگرداند .

فرمانده گفت : می تونی بری اما فکر نکنم ارزشش رو داشته باشه ؛ رفیقت باید تا حالا مرده باشه . بهتره جونت برای خودت نگه داری و به خطر نندازی ! . نصحیت فرمانده افاقه نکرد و سرباز برای نجات دوستش رفت و بطور معجزه آسایی به دوستش رسید ؛ اونو بلند کرد و روی کولش گذاشت و بالاخره تا پشن خط آورد . در حالیکه آنها در سنگر خودی باهم تنها بودند ، فرمانده وارد شد و شروع به بررسی زخم های دوست سرباز کرد و بعد به نرمی سرش را بالا آورد و مهربانانه به سرباز نگاهی انداخت . فرمانده گفت : به تو گفتم ارزشش را ندارد ، رفیقت مرد . سرباز جواب داد : خیر قربان ، ارزشش داشت . فرمانده جدی تر گفت : منظورت چیه که ارزشش رو داشت ؟ رفیقت مرده ، می فهمی ؟

بله قربان ، می دونم اما ارزشش داشت چون وقتی به سنگر رسیدم او هنوز زنده بود و خیلی خوشحال با صدایی آروم و شکسته شنیدم که بهم گفت : می دونستم که برای نجاتم بر می گردی رفیق .

حالا بجای این همه غر زدن بهتر نیست خودمون تبلور تحقق تغییراتی باشیم که دوست داریم در دنیا شاهد و نظاره گرشون باشیم .

به این فکر کن اگه امروز تمام فرصتت باشه ، اگر امروز نخواد دیگه واسه تو رنگ فردا شه … دلت میخواد کجا باشی ، تو این دنیای دیوونه ؛ اگه همین امروز آخرین روزه ،، دیگه نذار بازم دلت بسوزه … به این فکر کن که هر روزی می تونه روز آخر شه …. بدون هیچ فردایی عمرمون سر شه ؛

ازت میخوام که باور کنی میشه در ۶ ماه هم کنکور فیتیله پیچ کرد ،اگه فقط و فقط اگر با عشق بیای جلو و دنبال تحقق رویای خودت باشی و تنها خودت نشون بدی . دعا می کنم جز گروهی باشی که تا خمیازه کشیدن عقربه های ساعت بیدارند و برای رسیدن به موفقیت و ناب ترین حس دنیا (رضایت درونی) از هیچ تلاشی کوتاه نمی کنند .

 

برنامه ریزی 6 ماهه موفقیت در کنکور

 

در این چند خط که جمعه پنجم دی برات نوشتم فقط خواستم بهت بگم که چقدر خاص و فوق العاده دوست دارم و خوشحالم که بعد از ظهر و فردا شنبه و در خلال این هفته بازم باهات کلاس دارم . از همه دوستای کنکوری اینترنتی خودمم که بیشتر از هر گروه دیگه ای باهاشون ارتباطی حسی و قلبی دارم و دلتنگ دیدار تک تک شون هستم بهترین ها آرزو می کنم .

 

 

خدایا راهی نمی بینم و آینده پنهان است ، اما مهم نیست ، همین کافی است که تو همه چیز را می بینی ؛ به علاوه خدا بودن یعنی منهای همه مشکلات و سختی ها _ یا علی

 

ارسال دیدگاه

1
0

1 نظرات جدید
0 پاسخ به نظرات
0 دنبال کنندگان
 
بیشترین واکنشها به نظر
داغترین موضوع نظر
1 نظر نویسندگان
  عضویت  
جدیدترین قدیمی ترین بیشترین رای
اطلاع از
parisa

سلام دکتر..عالی بود…عالی..واقعا ممنون

تبلیغات متنی